روزنامه صبا

روزنامه صبا


در رثای آسمانی شدن بابک برزویه


هادی مرزبان، فخرالدین صدیق شریف، شیرین بینا و فریبا نادری در گفت‌وگو با روزنامه صبا از بابک برزویه گفتند.

«زندگی انسان ۵۰ سال است… و این عمر در برابر عمر زمین، فقط یک آن محسوب می‌شود… و زمین، زمینی که چه دنیاهایی، چه رویاهایی را فرو بلعیده و هنوز سیر نشده»  فکرش را بکن غروب جمعه باشد، در فقدان دوست و همکار فقیدت ماتم‌زده باشی و از همه عمری که شعر خواندی و شعر گفتی و شعر نوشتی، فقط همین هایکوی ژاپنی خاطرت مانده باشد. حس می‌کنی لحظاتی غم‌انیگز تر از این نمی‌شود. لحظاتی که با یک هایکو گره خورده و ثانیه‌هایی که ترانه می‌خوانند. شعری با شاعری گمنام که هیچگاه نامش را به خاطر نسپردی. چه خیالی؟ اصلا مگر قرار است نام همه آدم‌ها، حتی آن‌ها که خالق آثار به یادماندنی بودند، در صفحه روزگار بماند؟ اما خوب می‌دانی اگر حتی نشانی از خود انسان هم در گیتی نمانَد، کارهای او همواره با جهان پس از او پیوند خواهند داشت… غروب آدینه، تحریریه نیمه خالی روزنامه، چشم‌هایت پشت رایانه دودو می‌زنند. دهانت تلخ و بدمزه شده و سردردی نصفه و نیمه سراغت را می‌گیرد. دوست داری، سوار خورشید پررمق عصرگاه تابستان شوی و بروی آنقدر بالا تا ساختمان‌ها مثل قوطی کبریت شوند و جهان را شبیه یک زیرسیگاری پر از ته سیگارهای پاسار شده ببینی. به نظرت می‌رسد شاید «او» هم حالا چنین منظره‌ای وهم‌انگیز را می‌بیند، شاید کمی از تو بالاتر، نگاه می‌کند و مثل همیشه عکس می‌گیرد و عکس و عکس می‌گیرد تا شاید لحظه‌ای، خنده‌ای، بغضی، اندوهی را جاودانه کند. او هم به یقین این را دریافته که تنها اعمال انسان از او روی این کره خاکی به یادگار می‌ماند. اندوه فقدان بابک برزویه آنقدر بزرگ و باورنکردنی بود که سخت‌ترین روز حرفه‌ای‌ات را رقم بزند و تو را از توسن خیال  و از اریکه انتزاعی‌ات بیرون بکشد. روزهایی هست که روزنامه نگار فرمانروای کلمات نیست، واژه‌ها علیهش طغیان می‌کنند و ناچار باید با دیگران هم‌کلام شود، شاید کلمات تنها با او سر ناسازگاری داشته باشند. بابک برزویه آنقدر خوب و دوست داشتنی بود که در ذهن هرکسی یاد و خاطره‌ای گنجانده باشد. هادی مرزبان، فخرالدین صدیق شریف، شیرین بینا و فریبا نادری در گفت‌وگو با روزنامه صبا از برزویه، شخصیتش و خاطراتی که از او برایشان مانده گفتند.

 

هادی مرزبان: عشق هرگز نمی‌میرد

بابک برزویه به یقین هنرمندی چند وجهی بود. شخصیت حرفه‌ای او به سینما و تلویزیون و عکاسی و هنرمندی در این دو مقوله محدود نمی‌شد. برزویه همواره به تئاتر هم به عنوان هنری اصیل و البته مهجور، نگاه ویژه‌ای داشت و شاید همین شخصیت چند‌بعدی به او کمک کرده بود تا علاوه بر گسترش زمینه حرفه‌ای، دوستان متعددی روی سن تئاتر هم داشته باشد. به نظر من بابک از آن دسته آدم‌هایی بود که نظیرش را بسیار کم داریم. انسانی که حرفه‌اش را با عشق انجام می‌داد و عاشقانه هم زیست می‌کرد. سال‌ها پیش این افتخار نصیبم شد که با بابک برزویه آشنا شوم و راستش آن زمان هرگز گمان نمی‌کردم این آشنایی به رفاقتی عمیق و طولانی بدل شود. بابک همینطور بود، یعنی ناخواسته شما را جذب می‌کرد. از آنطرف هم هرگز فکر این را نمی‌کردم روزگاری بیماری و سپس مرگ، او را اینطور از من بگیرد. خاطرم نیست در کدام کار بود که پشت صحنه روزی بابک مدل لباس‌های طراح لباس شده بود و این باب شوخی را حسابی برای ما باز کرد. بنده خدا فقط لبخند و زد و گفت:« خب زندگیست دیگر و باید برای گذران آن هرکاری می‌توانی انجام دهید.» بابک همینطور بود. او عاشقانه زندگی کرد و من مطمئنم اگر روزی هر آفریده روی زمین عمرش تمام شود، عشق است که هرگز نمی‌میرد.

فخرالدین صدیق شریف: کسی نمی‌تواند خاطرات بابک را تکرار کند

فکر می‌کنم کسی نباشد که در جریان آنچه برای بابک مقدر شده بود، قرار نگرفته باشد. جریان و توالی اتفاقات از سیر بیماری او تا زمانی که ما را برای همیشه تنها گذاشت، به طرفه‌العینی می‌مانست، مثل همه اتفاقاتی که می‌افتد اما به یقین تاثیر این ضایعه همواره با طیف عظیمی از خانواده سینما و تلویزیون همراه خواهد بود. اگر بخواهم در یک جمله بابک برزویه را توصیف کنم، هرچند روح او به حدی بزرگ است که نمی‌توان یک یا چند جمله در توصیف او بسنده کرد اما می‌توانم این را بگویم که «بابک برزویه یک انسان واقعی بود» این جمله در عین سادگی زوایای متعددی از شخصیت این مرد بزرگ را نمایان می‌سازد. برزویه نه تنها در محیط کار یکی از بهترین‌ها و حرفه‌ای ترین‌ها بود بلکه در زندگی شخصی و خانوادگی‌‌اش هم چنین رویه‌ای را دنبال می‌کرد. هرچند که دست روزگار او را خیلی زود، زودتر از آنچه که حتی فکرش را می‌توانستیم بکنیم از ما گرفت ولی درست مثل همه انسان‌های بزرگمنش تاثیر زیاد و انکارناپذیری روی کار و محیط اطرافش گذاشت. راستش تمام لحظاتی که سر صحنه حضور داشت، چه لحظاتی که با شات‌های هنرمندانه‌اش عکس می‌گرفت، چه وقتی که به فعالیت‌های دیگری می‌پرداخت، همه آن لحظات برای من خاطره است، چون بابک بخشی از هنر خود را در کارش می‌دمید و هیچکس نمی‌تواند خاطرات بابک را تکرار کند.

فریبا نادری: مردی آرام در عرصه‌ای مظلوم

وقتی از بابک برزویه صحبت می‌شود، یعنی از مردی سخن به میان آمده که یکی از قدیمی‌ترین‌ها و بدون شک یکی از حرفه‌ای‌ترین افرادی است که تاریخ سینما، تلویزیون و تئاتر ایران به خود دیده است. برزویه علاوه بر همه صفاتی خوبی که به یقین این روزها در بسیاری از جاها از او نقل می‌شود، یک ویژگی بارز داشت که او را تا حدود زیادی در این حرفه به شخصیتی ممتاز و برجسته تبدیل کرده بود. او فردی بسیار با مطالعه و اصطلاحاً آدمی با سواد حرفه‌ای فوق‌‍‌العاده بود. در واقع دامنه مطالعه بابک برزویه به حدی گسترده بود که نه تنها خودش از مطالعاتش بهره فراوانی می‌برد، بلکه به بسیاری از همکارانش هم در این زمینه کمک می‌کرد. اتفاقاً خاطره من از بابک برزویه هم درست همین است. زمانی که وارد عرصه بازیگری سینما و تلویزیون شدم، بسیار جوان بودم و باید چیزهای زیادی را مطالعه می‌کردم. خاطرم هست در یکی از کارهای مشترکی که با برزویه داشتم، او چند کتاب بسیار خوب و کاربردی به من داد و مطالعه آن‌ها کمک زیادی به تکوین شخصیت من کرد. برزویه هیچوقت از کمکی که از دستش برمی‌آمد به کسی دریغ نمی‌کرد. ضمن اینکه با وجود این موضوع همواره خوش برخورد بود. کاش می‌توانستم جمله‌ای بگویم که حق مطلب را درباره این مرد بزرگ ادا کند. درگذشت او را به همه اهالی عرصه همیشه مظلوم هنر تسلیت می‌گویم.

شیرین بینا: آدم‌های بزرگ، بزرگ می‌اندیشند

بدون شک درگذشت بابک برزویه، ضایعه‌ای بزرگ نه فقط برای سینما و تلویزیون که برای کل جامعه فرهنگ و هنر ایران محسوب می‌شود. او در کاری که شیفته‌اش بود، عکاسی به تمام معنا حرفه‌ای و دارای سجایای اخلاقی پسندیده که از او مردی شریف، مهربان و معنوی ساخته بود. من هم مثل بسیاری از سینماگران و هنرمندان چند بار با او در پروژه‌های متعدد همکاری کرده بودم و واقعا صد حیف که دیگر هرگز توفیق این همکاری برای ما تکرار نمی‌شود. آدم‌هایی مثل بابک برزویه، در واقع آدم‌هایی که در چند وجهه برجسته و موفقند کمتر پیدا می‌شوند و واقعاً فکر کردن به این چیزها داغ فقدان برزویه را عذب‌آورتر می‌سازد. او از آن‌دسته افرادی بود که همیشه حضورش سر صحنه ملموس بود و نظر به شخصیتی که داشت همگان را جذب خود می‌کرد. از طرفی این موضوع زمانی که در کمند خاطرات گیر می‌کنید، بسیار خوب است و خاطره‌انگیز است اما همانطور که گفتم نقطه مقابلش هم مصداق دارد، یعنی زمانی که شما می‌بینید چه شخصیت، چه دوست و همکاری را از دست داده‌اید و فقدان او خسران جبران‌ناپذیری به نظرتان می‌آید. می‌توانم این را بگویم که جای خالی او همواره در زندگی ما احساس خواهد شد، چه از منظر حرفه‌ای که کمتر عکاسی به خوبی او پیدا می‌شود، چه از منظر معنوی که دوست و انسانی مثل بابک برزویه در این روزگار کمتر دیده می‌شود.

 یاسر سماوات

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است